بودنی به وسعت نیستی

ماییم ونوای بی نوایی بسم الله اگر حریف مایی

بودنی به وسعت نیستی

ماییم ونوای بی نوایی بسم الله اگر حریف مایی

بودنی به وسعت نیستی

در کوی نیک نامان مارا گذر ندادن
گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را...

***
یاد پوتین‎هایی بخیر که مشکی بودند

اما از پس خود ذره‎ای تیرگی و تاریکی به جای نگذاشتند

و جاهایی رفتند که کفشهای دیگر جرأت

قدم نهادن به آنها را پیدا نکردند.

آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
پیوندها

شاید من وآسمان هم پیمان شده ایم

برای بغض کردن و نباریدن!!

شاید هم،من وهوا هم پیمان شده ایم

برای سرد شدن ودر جا زدن!!

ویا شاید هم، من وزمان هم پیمان شده ایم

برای رفتن ونرسیدن!!

انگار من وتو...

من و تو هم ،هم قسم شده ایم به اسم هم...

تو قرار من ومن بی قرار تو...!!

دلم به گلایه نمی رودچرا که هر چه هست از دلم هست

تومهرت بر خشمت غلبه دارد!!

وقتی نگاهت را به من میدوزی وبغضت را می خوری...!!!

می گویم:

حالم خراب است!!

با همه سختی روز گار کنار می آیم جز دلتنگی تو

نگاهم خیس است واماباز دلم نا آرام

خودم هم نمی دانم چه شده است مرا..!!!

جاده ها هم از پای در آمدند از این همه انتظار

واژه ها را در قفس ریخته ام

بال هایم را به زنجیر کشیده ام،

 یک دست را جلوی دهانم می گیرم

وبغضم را فرو میخورم

ودست دیگرم را در یخ فرو می برم

که نشود غیر از تو کسی دلیل این غم را بداند

قرار بی قرارمن




۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۲ ، ۲۲:۲۸
بازمانده

زبان حال شهید حجت الله رحیمی برای مادر مینویسم....

شنیده ام حال و روزت ناخوش است؟گفتم برایت نامه ای بنویسم...
الهی دورت بگردم شب هاصدای گریه هایت را میشنیدم وهربار که مرا صدا میزدی بر بالینت مینشستم وبرایت دعا میکردم ودستانت رابوسه میزدم..

مادر حال من خوب است در کنار اربابم حسین روزی میخورم وبه مادرم زهرا سفارشت را کرده ام که برای سلامتیت دعا کند...

مادر خیلی دلم برایت تنگ شده..سلامم را به خواهرام وپدر و بچه محله ها برسان...

راستی حسینم برای خودش مردی شده..بهش بگوتورا به او سپردم مراقبت باشد..دلم برای زهرا پرمیکشد..

مادر برایت زحمتی داشتم فردا باید راهی مناطق شوم وسایلم راجمع کن فردا درب خانه مان منتظرم باش...

دوستت دارم مادر برایم دعا کن..

یازهرا(س)






پ.ن: چند روزی از رفتن او به منطقه میگذرد،تا چند روز دیگر هم حاجتش را میگیرد...

پ.ن: ای واای بر من...




۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۲ ، ۱۷:۲۰
بازمانده

یه سری از دوستان اعتراض میکنن که چرا تو این وبت همش غر میزنی...!!!

چرا انقدر غم؟؟!!!چرا انقدر دردو...


اما جواب من به دوستام:

به قول استاد ما در عرصــــــــه اخـــــلاق


"مرد را اگر دردی باشد خوش است"






پ.ن:مشهد که بودم یه تلفن به من شد که حسابی ریختم بهم...میدونستم اگر بمونم تو جمع یقینا از سر فشار روحی که بهم داره وارد میشه توی برخورد با دوستان وزائرین که نوکرشون بودم دچار شرمندگی میشم؛رفتم حرم...!!!


بعد نماز مغرب وعشاء خیلی حالم بهتر شد،که یه دفعه نرگسم اومد گفت: شال عزایی که گفته بودی از کربلا رسید...ومن دوباره شروع کردم ...

میخوام بگم در دوحالت من حالم به ظاهر خوب نبود...اما بیقراری و اشک های دفعه دوم جنسش با اولی زمین تا آسمون فرق داشت،درست مثل درد های اینجا که جنسش باهمه ی درد ها فرق داره برام...

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۱۸
بازمانده
این همه لیافت رو تو خودم نمی بینم ونمی دیدم که از نزدیک شاهد خوندن پیام مولام بوده  باشم...



سلام مرا به فرزندان انقلابی‌ام برسانید و از تلاشهای جهادگونه‌ی آنان در ترویج و پاسداری از آرمانها‌ی امام و انقلاب تشکّر کنید و چند نکته را به آنان یادآوری کنید:


۱) در کنار تحصیل علم و دانش، از فرصت جوانی برای تهذیب نفس و انس با خدا و آشنایی عمیق با معارف قرآن و اهل‌بیت (علیهم‌‌السّلام) بهره ببرید.

۲) شما افسران جوان جنگ نرم هستید و عرصه‌ی جنگ نرم، بصیرتی عمّارگونه و استقامتی مالک‌اشتروار میطلبد؛ با تمام وجود، خود را برای این عرصه آماده کنید.


۳) نظام سلطه را با تمام ابعاد و لایه‌هایش بشناسید و اهداف و راهبردهای واقعی آن را تحلیل کنید و برای رویارویی با آن، تمام ظرفیّتهای خودتان را به‌کار گیرید و در این مسیر به وعده‌های خداوند اطمینان داشته باشید.

۴) تشکیلات میتواند معبد باشد، ولی مبادا تبدیل به معبود گردد؛ اصول و ارز‌شهای عقیدتی و معنوی خودتان را در قالب تشکیلات حفظ، و بر صمیمیّت و همدلی بین اعضا تأکید کنید.

۵) افقهای روشنی در مقابل شما جوانان قرار دارد، این کشور و انقلاب با دست پرتوان شما آینده‌ای امیدبخش در پیشِ‌رو خواهد داشت؛ بر تلاشهای خود بیفزایید و برای رسیدن به قلّه‌های پیشرفت و تعالی از همدیگر سبقت بگیرید.



 






پ.ن:از وقتی که اقای رضایتی رفتن پشت تریبون باصدای بریده بریده وبغض تو گلویشون خبر دادن که اقا بهمون نظر کردن بعد از 5 سال؛ تا وقتی که قرائت پیام شروع شد تا تموم شدنش...حالم دست خودم نبود..هم از سر شوق هم از سر شرم...


پ.ن:خدایا تو رو به جان مولا،بیش از این این بنده حقیرت رو شرمنده خودت وحضرت ولی عصر ورهبر ومولاش نکن...
خدایا خودت هوای این بنده حقرت رو داشته باشه که بیش از این اسیر هوای دنیا ونفسش نباشه...

خدایا...

پ.ن: پوسترهای پیام مقام معظم رهبری به گردهمایی انجمن های اسلامی دانشجویان مستقل


پ.ن:پیام شفاهی به تشکل‌های دانشجویی انقلابی



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۲ ، ۰۰:۴۳
بازمانده


سلام آقا بازم این دل بی قراره

دوباره این چشما شوق بارون داره

سلام آقا باز امدم دست خالی

منم و مونده این دل حالی به حالی


********

بیا و قصه مو خودت روایت کن حالا خودت قضاوت کن
اگه بدم چرا هوامو داری
آخه فدای تو چقد فداکاری مگه به من بدهکاری
می بخشی  من رو منت نمیزاری

نبودی و هزار دفعه زمین خوردم نبودی و کم آوردم
ولی همش به داد من رسیدی
رو هرکی غیر تو اگه که صبر کردم آخرش ضرر کردم
وقتی باشی حرومه ناامیدی

دل شکسته قیمتی تره آره صدای بهتری داره
خدا ببین چقد دلم شکسته
بیا و لحظه هامو آسمونی کن بیا و مهربونی کن
بیا ببین چقد دلم شکسته

پشیمونم از این مسیر وارونه از اینکه گم شده خونه
از اینکه از سر خودم زیادم
پشیمونم ولی بازم دلم قـُرصه یکی حالمو می پـُرسه
تو لحظه ای که شمع رو به بادم



پ.ن: بعد از ده روز مهمون آقا بودن ونفس کشیدن دیشب دوباره به دنیا برگشتم...

پ.ن: تمام حرف های این ده روزه ما باشه برای  بعد،مطلب رمزدار...



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۲ ، ۲۲:۵۵
بازمانده

راستی خدا...

دلم هوای دیروز را کرده،

هوای روز های کودکی را،

دلم می خواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم،

آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد.

دلم می خواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم،

الفبای زندگی را.

می خواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دل شکستم و دلم را شکستند.

دلم می خواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشیتان هر چه می خواهید بکشید،

این بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو.

دلم می خواهد این بار اگر گلی را دیدم،

 
آن را نچینم.

دلم می خواهد...

می شود باز هم کودک شد؟؟

راستی خدا...!

دلم فردا هوای امروز را می کند...!!!!



پ.ن:این روزها زیاد خودم نیستم...

از دست خودم حسابی شاکی ام...

حوصله دیدن فیلم های جشنواره و نوشتن یاداشت رو هم ندارم...

نمیدونم اما شاید بعد اردو جهاد قید همه چی رو بزنم و....

این روزا حتی اتحادیه وبودن کنار بچه هام برام نفس گیر شده...

نمیدونم شاید اگه ندا تنها نبود میرفتم خونه خاله ام تا از این فضا دور باشم...

اصلا حالم مثل این نوشته ها دری وری شده!!

دلم یه هم زبون میخواد...

یه گریه از ته دل...



۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۲ ، ۱۷:۰۸
بازمانده
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۷ بهمن ۹۲ ، ۲۲:۰۹
بازمانده


مریز آبروی سرازیر ما را

به ما بازده نان و انجیر ما را

 

خدایا اگر دستبند تجمّل

نمی‌بست دست کمانگیر ما را

 

کسی تا قیامت نمی‌کرد پیدا

از آن گوشه کهکشان تیر ما را

 

ولی خسته بودیم و یاران همدل

به نانی گرفتند شمشیر ما را

 

ولی خسته بودیم و می‌برد توفان

تمام شکوه اساطیر ما را

 

طلا را که مس کرد، دیگر ندانم

چه خاصیتی بود اکسیر ما را



پ.ن:

گاهی چند بیت شعر، جای ساعت‌ها سخنرانی و بحث و تبادل نظر و نقد را پر می‌کند.

حرف‌ها دارد بعضی شعرها.

 

حرف‌هایی که هیچ‌ وقت کهنه نمی‌شود و گاهی با حوادث روزمره دور و برمان هم‌خوانی عجیبی پیدا می‌کند.

پ.ن:
 سنگری به نام رحمت خدا


۱۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۲ ، ۱۵:۵۰
بازمانده
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۶ دی ۹۲ ، ۰۰:۳۳
بازمانده



من برای خدا

در غیبتم!

و او قرن هاست

منتظر ظهورم

 نشسته است!


حاج اقای لاری زاده



۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۲ ، ۰۰:۱۶
بازمانده