بودنی به وسعت نیستی

ماییم ونوای بی نوایی بسم الله اگر حریف مایی

بودنی به وسعت نیستی

ماییم ونوای بی نوایی بسم الله اگر حریف مایی

بودنی به وسعت نیستی

در کوی نیک نامان مارا گذر ندادن
گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را...

***
یاد پوتین‎هایی بخیر که مشکی بودند

اما از پس خود ذره‎ای تیرگی و تاریکی به جای نگذاشتند

و جاهایی رفتند که کفشهای دیگر جرأت

قدم نهادن به آنها را پیدا نکردند.

آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۹۳/۰۹/۲۲
    ...
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
پیوندها

۹ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

شب یلدا را کسانی داشتند که در دل هزار درد دارند!

نه من که فقط با خواندن غزل حافظ تمام کنم و انتظار شهادت بی درد رابکشم!


!


۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۲ ، ۲۳:۴۶
بازمانده



باید برای ما زبان هم در بیاوری
  داری می روی حرم ارباب
و ما تماشاچی...




۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۲ ، ۱۴:۰۴
بازمانده

      

   خیلــــــــی ها را صــــــــدا میزنند!  

امـّـــا

   تنها عده ای میشنوند ! 



  هممون میدونیم شهید زندست و به انقلابی که به ثمر رسونده, سر میزنه و مدام اونو از گزند خطرات و تهدیدات حفظ میکنه .  

      

حالا تصور کنید یا یکی از شهدا بتونیم رابطه دوستی - عاطفی برقرار کنیم....

فکر میکنین چه اتفاقی میفته !؟


روح شهید با روح مارفیق و همراه میشه  و از فردا حضور شهید رو کنار خودتون احساس میکنید....

در طول روز از خدا میخوان که  ویژه هواتومون داشته باشه  (موقع درس, نماز, انجام طاعات, غذا خوردن, مسجد رفتن, گردش و همه فعالیت ها....)

برامون مدام دعا میکنن چون شهدا فوق العاده رفیق باز بودند و هستند !و لذت عبادت را همانگونه که چشیدند, به دوست خود خواهند چشاند.

درهر مرحله از زندگی که سردرگمی بین چند گزینه داشته باشیم, به راحتی واسطه خدا میشن و گزینه اصلح رو نشون مون میدن.


ودر نهایت

  شما -----> دوست شهید شما ---->14معصوم ----> خـــــدا


                                                                   نسئل الله منازل الشهداء


  گام (1) : انتخاب  یک شهید :

                                آلبوم شهدا رو باز کنید. اولین ملاک انتخاب شهید قیافه و صورت شهیده. ببینید با لبخند کدوم شهید ته دلتون خالی میشه، ذوق میکنید، به وجد میایید !؟

                                آفرین. درسته. این همون دوست شماست.


  گام (2) : عهد بستن با شهید :

                              یه جا که جلو چشمتون باشه بنویسید و امضاءکنید :

با دوست شهیدم عهد میبندم پای رفاقتم با او تا لحظه شهادتم خواهم موند و در مسیر رسیدن به خدا ازتذکرات او رو بر نمیگردونم

.

  گام (3) : شناخت شهید :
                            
                                 تا میتونید از دوست شهیدتون اطلاعات جمع آوری کنید. ( عکس, متن, صوت, کلیپ, دستنوشته, وصیتنامه, خاطرات همرزمان, خاطرات همسر شهید, پوستر و ....)
بصورت خرید از فروشگاه و  دانلود از اینترنت.


  گام (4) : هدیه ثواب اعمال خود به روح شهید :

  از همین الان هر کار خیر و ثوابی انجام میدید مثل ( نماز واجب و مستحبی, ادعیه, زیارات, صدقه, حتی درس خواندن برای رضایت خدا, روزه و خمس و زکات و ....) سریع در ابتدا یا انتهای آن به زبان بیاورید :

( خدایا طاعت من اگرچه ناقص است ولی یه نسخه از ثوابشو هدیه میکنم به روح دوست شهیدم )

طبق روایات نه تنها از ثواب شما کم نمیشه بلکه بابرکت تر هم خواهد شد !

     توجه : مطمئناً شهید با کمالات و رتبه ای که داره نیازی به ثواب ماها نداره. پس دلیل این گام چیه !؟؟

    جواب : شما با اینکار ارادت و خلوص نیت و علاقتون رو به شهید نشون میدید. یعنی به شهید میگید چیزی بهتر از ثواب اعمال یافت نکردم که تقدیم دوست کنم.


  گام (5) : درگیر کردن خود با شهید :

 سریعا همین الان عکس بک گراند گوشی موبایلتونو عوض کنین و عکس شهید رو بذارید.

از امروز همه پیامک ها و تماس هاتون توسط دوست شما بررسی میشه !

░ همینکارو برای دسکتاپ کامپیوتر هم انجام بدید.

 محل کارتون, کیف جیبی, داشبورد ماشین, هرجا میتونید یه عکس یا نشونه از شهیدتون بذارید.

  صبح بعد از سلام به امام عصر عجل الله، اولین نفر به دوست شهیدتون صبح بخیر بگید و شب هم آخرین شب بخیر...

▒ در طول روز تا میتونید با روح شهید حرف بزنید.

▒ مدام به او و خـــدای متعال فکـــــــر کنید و هرکار دیگری که صلاح میدونید.


   گام (6) : عدم گناه به احترام شهید ! :

                                خود شهید اسم این گام رو گذاشته : آخرین حجاب !

روح شهید تا این گام 5 بسیار بسیار از شما راضیه و تمایل شدیدی به شروع رابطه داره ولی !

 آیا در حضور دوست جدید معنوی و به این باصفایی میتوان گناه کرد !؟

 نگاه هامون, رابطمون با همکلاسی های نامحرم و اساتید نامحرم, چت با نامحرم, غیبت, دروغ, کاهل نمازی, کم فروشی, کم کاری در شغل, بداخلاقی در منزل و ..... 

                                                  جواب این سوال با خود شما....


  گام (7) : اولین پاسخ شهید :

                              کمی صبر و استقامت در گام 6 آنچنان شیرینی ای در این گام برای شما خواهد داشت که در گام بعدی انجام گناه براتون سخت تر از انجام ندادن اونه !

      ░ با توسل به دوست شهید و مصلحت خدا برخی نشانه ها را خواهید دید (ان شاء الله) :  


خواب دوست شهیدتون.

انواع روزی های معنوی جدید !

لذت عبادت و نمازهایی با حس و حال جدید !

دعوت به قبور شهدا و راهیان نور جنوب و غرب.

دوستان معنوی جدید.



  گام (8) : حفظ و ارتقاء رابطه تا شهادت :

گام های سختی را گذرانده اید. درسته ؟

حال به مدد دوست شهید میتونید توسل به ائمه اطهار (سلام الله علیهم) را بصورتی جدید و شیرین تر پی بگیرید...

و در نهایـــــت به خود خـــــــدا برسید...

( نسئل الله منازل الشهــــــداء)

ان شاالله با شیرینی ای که چشیده ایم از این مسیر خارج نخواهیم شد.

 

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا...


نکته:

برای تسهیل کار دوستان, پوستری بصورت پشت و رو در قطع A4 بصورت رنگی و باکیفیت بالا طراحی شده.

حتما یک نسخه پرینت و در پایگاه مسجد و محله و دانشگاهتون نصب کنید.

این پیام بایستی به گوش جهانیان برسد.


پ.ن:

این آموزش توسط یکی از شهدای موجود در پوستر فوق ( بصورت الهام به یکی از سنگرداران )  ارائه شده که بنده سراپاتقصیر هم به بازنشر پرداخته ام و بابت این لطف الهی بینهایت شاکرم.

پ.ن:
وقت صحبت با دوست شهیدتون بنده حقیر خدا رو هم اگه لایق دونستید ومجالی بود یاد کنید.


۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۲ ، ۲۳:۵۸
بازمانده




با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد                     در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد

ذهنش ز روضه های مجسم عبور کرد                  شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد


احساس کرد از همه عالم جدا شده ست

در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده ست 

در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت                   وقتی که میزو دفتر و خودکار دم گرفت

وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت                   مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت 

 باز این چه شورش است که در جان "واژه" هاست

شاعر شکست خورده ی طوفان "واژه" هاست 

بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت                      دستی ز غیب قافیه را کربلا گذاشت

یک بیت بعد واژه لب تشنه را گذاشت                       تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت 

حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند

دارد غروب فرشچیان گریه می کند 

با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید                   بر روی خاک وخون بدنی را رها کشید

او را چنان فنای خدا، بی ریا کشید                        حتی براش جای کفن؛ بوریا کشید 

در خون کشید قافیه ها را، حروف را

از بس که گریه کرد تمام لهوف را 

اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت                 بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت

این بند را جدای همه روی نیزه ساخت                 خورشید سر بریده غروبی نمی شناخت 

بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود

او کهکشان روشن هفده ستاره بود 

خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن...          پیشانیش پر از عرق سرد و بعد از آن...

خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن...         شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن... 

در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچ کس

شاعر کنار دفترش افتاد از نفس

شاعر: سید حمید برقعی

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۲ ، ۱۸:۳۲
بازمانده

آنکس که تو را شناخت جان چه کند؟

فرزند وعیال وخانمان را چه کند؟

دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی!

دیوانه ی تو هر دو جهان را چه کند؟


آقا حجت 27 بهمن 90 رفتند مناطق .
من 6 اسفند از پله های مسجد افتادم و پام شکست . آقا حجت اون موقع خیلی نگران بود هر دقیقه زنگ میزد مامان حالت چطوره...

منم که خیلی دل تنگش بودم می گفتم نمیخوای بیای به مامان سر بزنی...
میگفت چشم مامان میام.
گفتم خوب 5شنبه یا جمعه بیا دوباره شنبه ، یکشنبه برگرد مناطق
گفت چشم مامان بذار حاجتم رو از شهدا بگیرم میام

روزهای آخر بدجور دلم هواشو میکرد طوری که فقط قرآن میخوندم واشک میریختم.

دختر کوچیکم زهرا میگفت مامان حجت شهید میشه نمیدونم چی باعث شد که این به زبونش بیفته ولی همش میگفت مامان حجت شهید میشه.
منم دیگه بیشتر دلشوره میگرفتم.
دیگه فقط منتظر بودم خبر شهادتش رو برام بیارن.

زنگ که میزد میگفتم آقا حجت ( من و پدرش همیشه شهید رو آقا حجت صدا میکردیم و اون هم با جانم جواب میداد )
اگه تو نمیای تا من با همین پای چلاغم بلند شم بیام...

قرار شد روزجمعه با دامادم برم دیدنش.

روز پنج شنبه 18 اسفند 90 بود از صبح همش حالم یه جوری بود انگار تو دلم رخت میشستند.

ظهر ساعت 3 بود که فرمانده سپاه و امام جمعه شهر و مسئول راهیان نور و بچه های خادم اومدند
پدر آقا حجت تعارف شون کرد اومدند داخل نشستند
پدرآقا حجت اومد پیشم گفت حاج خانوم یه حسابی هست که اینا اومدند

منم که از صبح بی قرار بودم گفتم وای حجته و دیگه نمیدونم چی میکردم...

حاجی که رفت پیششون آقای هاشمی مسئول راهیان عمامه اش رو از سر برداشت گذاشت زمین و گفت حجت شهید شد...
دیگه غوغا شد...
منم که پام تو گچ بود نمیدونستم چه میکنم زندگی برام مهم نبود(مادر با گریه حرف میزند)
برای باز کردن گچ پام به هر دری میزدم نمیشد. یعنی هرجا میرفتم میگفتند باید بری همون جایی که گچ گرفتند منم که دیگه برام مهم نبود چی سرم میاد یا اینکه پام خوب شده یانه .

با هر درد سری بود گچ رو خودم با آب و یه اره باز کردم.

 )  پادگان دژ خرمشهر. صبح روز 5شنبه 18اسفند 90 ساعت 8
شهید داشت اتوبوس ها رو راهنمایی میکرد که از پادگان خارج بشن وبه سمت مناطق برن
آخه شهید حجت به عنوان راوی و مسئول سیستم صوت هر روز کاروان ها رو میبردند مناطق شب برمیگشتند پادگان دژ.
اون روز هم که داشت اتوبوس ها رو راهنمایی میکرد نمیدونم چطور شد که اتوبوس زد بهش و افتاد وقتی از روش رد شد همه مسافرها جیغ زدند راننده تازه متوجه شد و دوباره دنده عقب گرفت و دوباره از روش رد شد.
دقیقا از روی پهلوی راستش رد شد
(درست مثلا مادرش زهرا پهلوشکسته پر کشید)



روز تشییع شد منو بردند غسال خونه صورتم رو روی صورتش گذاشتم وبوسه بارونش کردم اونجا بود که آروم تر شدم. آقا حجت خیلی آروم خوابیده بود.

(مادر به عکس شهید جهان آرا که گوشه اتاق شهید حجت زده بود نگاه میکنه و میگه من میگم آقا حجت موقع شهادتش چهره اش مثل چهره شهید جهان آرا موقع شهادتش بوده.)


وقتی گذاشتنش تو مزار رفتم بالا سرش و آروم گفتم خانوم زهرا (س) پسرم رو دست خودت سپردم امشب براش شما مادری کن .

دیگه آروم شدم...

(آقا حجت لحظه شهادتش که غرق در خون بود با حاجی حرف میزد میگفت حاجی به دوستام بگورهبر رو تنها نذارند. حاجی به دوستام بگو اگه رفتند کربلا و خواستند انگشتر یا کفن سوغات بیارند یه وقت نبرن حرم آقا تبرک کنند .آخه چطور میخوان ببرن پیش آقایی که خودش نه کفن داشته نه انگشت.....)


به نقل از مادر شهید حجت الله رحیمی

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۲ ، ۱۵:۳۹
بازمانده

یک نفر آقا ؛ کنار راننده نشسته بود
سوار تاکسی شده بود...دخترک خوب و چادری....با رفیقش..
جلوترها که رسیدند،راننده ایستاد برای مسافری دیگرکه مرد بود
نادیده گرفت،مرد،حیا را و دخترک عفافش را
نشست مرد کنار دخترک باحجابمان
بودند لحظاتی کنار هم..تا مقصد
فروخت اندک حجب و حیایش را در کنار آن مرد
هرچند هیچ نگفتند با هم....هرچند کیفش بود بین او و خودش
باید هزینه کرد برای اسلام...برای اینکه بماند دینت!
نگو مجبور شدم...نگو نمی شد دیگر...نگو چند لحظه که بیشتر نبود!
باورم نمی شود این توجیهات بی خودیــــ
شیطان"لحظه ای" به باد می دهد همه ی ایمانت را
داستان هفتاد سال عبادت شیخ را شنیده ای؟هان؟
میشد دربست بگیری
میشد به راننده گفت: آقا!من می پردازم هزینه ی این مسافر را و سوارش نکن
میشد.....
یعنی "باید" بشود که سرمایه کرد برای اسلام!
اسلامی که راحت نرسید به من و تو
خون ها دادند
جان ها دادند
سرها بریده شد
دستی بریده شد
فرقی شکافته شد
چادریـــ خاکیـــ شد
مادریــــــــــــــ بین در و دیوار





پ.ن:  رگرفته از صحبتای حاج آقا ماندگاری "
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۲ ، ۲۳:۴۸
بازمانده

حر شرمنده حسین (ع) شد ، نام مادرش زهرا (س) را که شنید

کفشهایش را به دوش گذاشت و سرش را پایین

امد جلوی اربابش حسین (ع) ایستاد ، مثل یک مرد...اما با غروری شکسته

توبه کرد

انجا بود که خدا حکم شهادتش را در رکاب حسین (ع) امضا کرد


و شد شهید کربلایی حُر ابن یزید ریاحی



پ.ن:این مطلب از وبلاگ شهید حجت الله رحیمی گرفته شده است.


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۲ ، ۲۲:۵۲
بازمانده

دلت که میگیرد،انگار تمام نبودن های دنیا آوار میشود روی سرت...

ونفس هایت در گیرودار بودن ویانبودن گم میشود...

دلم که میگیرد بودنی میخواهد ازجنس تو...

بودنی از جنس پرواز...



دلت میگیرد، به دنبال پرنده شدنت میروی...!!

به دنبال پرواز!



پ.ن:دلم گرفته...

چند وقتیست دلم گرفته..

وقتی دلت میگیرد یعنی باید به دنبال پرنده شدن بری...

به دنبال پرواز...

به دنبال راه..

به دنبال او..

دلت که میگیرد یعنی خدا هو دلش گرفته برای تو...

حالا من دلم گرفته اس..

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۲ ، ۲۳:۵۸
بازمانده

بارخدایا:

تو به دوستانت از همه دوستانشان مهربانترى و بر آنان که به تو توکل کنند از هرکس دیگر کارسازتر . درون پرده رازشان را مى‏بینى و بر ضمایرشان آگاهى و اندازه بصیرتشان را میشناسى و اسرارشان بر تو آشکار است و دلهایشان در حسرت دیدار تو سوخته است.

اگر غربت به وحشتشان افکند یاد تو انس و آرامش آنهاست و اگر باران مصایب بر سرشان ببارد به پناه جستن از تو روى آرند. زیرا مى‏دانند که زمام همه کارها به دست توست و هر چه شود به مشیت و قضاى توست .

بارخدایا:

اگر زبانم از سؤال عاجز است یا ندانم چسان روى سؤال به درگاه تو آرم ، مرا به آنچه صلاح من در آن است ، راه بنماى و دلم را به جایى که رستگارى من آنجاست ، متوجه ساز که چنین رهنمودها از تو بعید نیست و چنین کارسازیها از تو شگفت نباشد . بارخدایا ، با من به بخشایش خود رفتار کن و به عدالت خود رفتار مکن.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۲ ، ۱۳:۵۴
بازمانده