بودنی به وسعت نیستی

ماییم ونوای بی نوایی بسم الله اگر حریف مایی

بودنی به وسعت نیستی

ماییم ونوای بی نوایی بسم الله اگر حریف مایی

بودنی به وسعت نیستی

در کوی نیک نامان مارا گذر ندادن
گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را...

***
یاد پوتین‎هایی بخیر که مشکی بودند

اما از پس خود ذره‎ای تیرگی و تاریکی به جای نگذاشتند

و جاهایی رفتند که کفشهای دیگر جرأت

قدم نهادن به آنها را پیدا نکردند.

آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
پیوندها

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عاشورا» ثبت شده است


بچه ها باز بر این نقطه گذارید انگشت....

عشق پر....

عاطفه پر...

هرکه بسیجی تر پر....





باید در میان شما گروهى باشند تا مردم را به خیر دعوت نمایند و امر به معروف و نهى از منکر کنند ؛ ایشان همان رستگارانند .

« آل عمران آیه 104»




پ.ن:
از وقتی این خبر شنیدم عجیب دلم بی قرار روز عاشوراست...انگار که آقام همون روز شهید رو صدا زدن وایشون لبیک گفتن وهمون جا میون قتلگاه  امضا شد شهادتش...


پ.ن:
ای وااای بر من....

وقتی خبر شهادت رو شنیدم وجودم آتیش گرفت اما قرار داشتم...

اما وقتی شنیدم "بنیاد شهید " از اختصاص نام "شهید" خودداری کرده قرار دلم  هم بی قرار شد...!!!

حالا من موندم یه سوال!!

جناب بنیاد شهید چرا؟؟؟

چون او مثل همچون خیلی از ماها سکولار نبود؟؟!!!!

مگر نه اینکه کربلا وعاشورا برپا شد برای امر به معروف ونهی از منکر؟؟مگر نه اینکه ارباب ما شهید شد برای احیا همین فریضه؟؟

حالا چه شده است شما را که از گذاشتن این عنوان که حق اوست خودداری میکنید؟؟؟

این را بدان او شهید است..در قلب مردم؛در فکر واندیشه وباور مردم واگر شما این حق را به ندهی حسابتان باشد برای فردا قیامت...



۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۳ ، ۰۱:۰۲
بازمانده




با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد                     در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد

ذهنش ز روضه های مجسم عبور کرد                  شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد


احساس کرد از همه عالم جدا شده ست

در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده ست 

در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت                   وقتی که میزو دفتر و خودکار دم گرفت

وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت                   مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت 

 باز این چه شورش است که در جان "واژه" هاست

شاعر شکست خورده ی طوفان "واژه" هاست 

بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت                      دستی ز غیب قافیه را کربلا گذاشت

یک بیت بعد واژه لب تشنه را گذاشت                       تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت 

حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند

دارد غروب فرشچیان گریه می کند 

با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید                   بر روی خاک وخون بدنی را رها کشید

او را چنان فنای خدا، بی ریا کشید                        حتی براش جای کفن؛ بوریا کشید 

در خون کشید قافیه ها را، حروف را

از بس که گریه کرد تمام لهوف را 

اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت                 بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت

این بند را جدای همه روی نیزه ساخت                 خورشید سر بریده غروبی نمی شناخت 

بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود

او کهکشان روشن هفده ستاره بود 

خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن...          پیشانیش پر از عرق سرد و بعد از آن...

خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن...         شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن... 

در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچ کس

شاعر کنار دفترش افتاد از نفس

شاعر: سید حمید برقعی

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۲ ، ۱۸:۳۲
بازمانده