آقا جان:
من که میدانم باید بمیرم از خجالت، حتی وقتی ته دلم طلب دیدارت را میکنم...
چرا که کوله بارم خالی؛نه ببخشید پراست...پراست از شرمندگی...شاید هم گاهی این کوله بار پر، دلتان را خون کند...
اما آقاجان:
شما را به مادرتان "حضرت زهرا" بخوانید برای دلم "امن یجیب" را...
خدایا تو را قسم میدهم به جان " اویس"؛ حال که لیاقت دیدار آن هم با دست پر را ندارم؛از آلودگی کوله بارم کمکم کن تا قدم بردارم وتلاش کنم
"اویس" امامم و ولی باشم....
پ.ن: عجیب دلمان هوای دیدارت را داشت...
عجیب حال دلم ابریست، از حسرت دیدار...
خودم رو تسکین میدهم با حرف های پارسالم....
خدایا شکر....همین.