آقا جان:
من که میدانم باید بمیرم از خجالت، حتی وقتی ته دلم طلب دیدارت را میکنم...
چرا که کوله بارم خالی؛نه ببخشید پراست...پراست از شرمندگی...شاید هم گاهی این کوله بار پر، دلتان را خون کند...
اما آقاجان:
شما را به مادرتان "حضرت زهرا" بخوانید برای دلم "امن یجیب" را...
خدایا تو را قسم میدهم به جان " اویس"؛ حال که لیاقت دیدار آن هم با دست پر را ندارم؛از آلودگی کوله بارم کمکم کن تا قدم بردارم وتلاش کنم
"اویس" امامم و ولی باشم....
دلم شکسته ، دلم را نمی خری آقا؟
مرا به صحن بهشتت نمی بری آقا؟
اگر چه غرق گناهم ولی خبر دارم
که آبروی کسی را نمی بری آقا
چقدر خوبی و دل رحم و مهربان ،عاشق
و در دقایق عمرم شناوری آقا
همیشه از حرمت بوی مهر می آید
شبیه باغ پر از گل معطری آقا
تمام دفتر شعرم فدای چشمانت
که از تمام غزلهام بهتری آقا
ولی بدون تو این شعر ها چه دلتنگند
بدون نام تو اصلا چه دفتری آقا
در اوج بی کسی ام در خیال من هستی
تویی که یارترین یار و یاوری آقا
وعده های غذایی ام
کمی جابه جا شده . . .
و الا
تا روزه داری بسیار فاصله است . . .
جابجا که چه عرض کنم سنگین و پر محتواتر هم شده است.
خدایا . . .
خواستی روزه بگیرم تا درد گرسنگان شهـــرم را بفهمم؛
ولی روزه که می گیرم
انگار از ترس گرسنگی خودم؛
سفره ای رنگارنگ تر برای افطارم پهن می کنم!
خدایا . . .
مرا ببخش که گرسنگان شهرم را نادیده می گیرم.